فرهنگ امروز/ جبار رحمانی عضو هیئت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی: گسترش علوم اجتماعی در ایران و ادعای این علوم در فهم زندگی مردم و ویژگیهای جامعه ایرانی همراه بوده با تنش و نزاعی معرفتشناختی بر سر روشهای تحقیق در علوم اجتماعی. به طور سنتی روشهای پوزیتیویستی و کمی، روشهای غالب مطالعه و فهم جامعه ایرانی بودهاند، اما در سالهای اخیر با نقد آن روشها و نقدهای جدی بر پرسشنامه به مثابه نماد روشهای کمی با نوعی چرخش پارادایمی از روشهای کمی به روشهای کیفی مواجه بودیم.
روشهای کیفی مدعی آن هستند که درکی عمیقتر و به نسبت «واقعیتر یا معتبرتر» از جریان زندگی مردم ارائه میدهند. به همین سبب در سالهای اخیر کتابهای زیادی در حوزه روشهای کیفی تالیف و ترجمه شدند. فارغ از بحثهای نظری در باب روشهای کیفی، یکی از چالشهای مهم این روشها در ایران، کم و کیف اجرای آنها در واقعیت است. پیدا کردن مصادیق خوب از این روشها در فضای علوم اجتماعی ایرانی کار سادهای نیست.
اما در مجموع میتوان گفت در ایران در میان همه روشهای علوم اجتماعی، در پارادایم پوزیتیویستی، روشهای پیمایشی غالب بودهاند و در پارادایمهای تفسیری و انتقادی، روشهای متن محور (نشانه شناسی و تحلیل گفتمان و نحلههای روش شناختی متاثر آنها) و همچنین در روشهای میدانی نیز، گرندد تئوری با تاکید بر مصاحبه شفاهی (که معادلهای فارسی مختلفی برای آن در نظر گرفته شده است از جمله نظریه داده بنیاد، نظریه مبنایی و نظریه زمینهای و...) غالب ترین روشها و تکنیکها را شکل دادهاند.
عموم روشهای کیفی، یا معطوف به متن بودهاند یا معطوف به میدان. این چالش را بیش از همه در کارهای میدانی میتوان دید. بطور سنتی کار روی متن برای محققان علوم اجتماعی بسیار راحتتر است. از یکسو نیاز به جابجایی و بیرون رفتن از کنج کتابخانهها و دفتر کارها محققان را ندارد، از سوی دیگر، نیازی به ارتباط مستقیم با میدان تحقیق و منبع زنده دادهها ندارند. به عبارت دیگر یک مفروض ناگفته در علوم اجتماعی و علوم انسانی، بطور خاص در ایران، آنست که متن مهمترین شیوه تولید و ارائه دانش است. بر همین اساس محققان علوم انسانی و اجتماعی ما مهارتهای شناختی و ذهنی معطوف به متن را بهتر از هرچیزی دارند. گویی آنها قابلیت غوطه وری در متن را بیش از هرچیز دیگری بلد هستند.
به نظر میرسد این خصیصه متن محوری است که ویژگی اصلی علوم اجتماعی ایران، یعنی نوعی پرهیز از مواجهه عمیق با میدان واقعی زندگی را رقم زده است. اگر نگاهی به کارهای کیفی علوم اجتماعی در ایران داشته باشیم، میتوان شاهد این خصیصه بود. عموما مواجهه با میدان در این الگوی ساده متجلی شود که محقق میدان را مشاهده میکند، و تجربه حضورهای کوتاه مدت در میدان دارد و احتمالا تعدادی مصاحبه میکند و از آدمهای میدان در باب میدان و کنشهای فرهنگی میپرسد. بعد این دادههای شنیده شده که بصورت متن درآمدهاند را مبنای تحلیلی در کار میدانی قرار میدهد. این روند خلاصه، مختصات بنیادین و بسیار کلیدی و حیاتی روش تحقیق علوم اجتماعی ایران در مواجهه با میدان را نشان میدهد. در این روشهای غالب، برجستگی دو قابلیت دیدن و شنیدن را شاهدیم که وجه مشترک آنها در فعل خوانش است.
ما میدان را به مثابه متن، مشاهده میکنیم و مهمتر از همه جریان معانی در میدان را پس از شنیدن به متن تبدیل کرده و در نهایت آنرا نیز مورد خوانش قرار میدهیم. به عبارت دیگر قابلیتهای روشی ما بیش از همه مبتنی است بر فعل دیدن و خواندن. به همین سبب در عمده کارهای جامعه شناختی ما، تجربه زیسته به مثابه منبع جدی و اثرگذار از مواجهه ما با یک زندگی جهان و ارائه این فهم اهمیتی ندارد. این متن زدگی و خوانش زدگی در فهم ما از زندگی بسیار مهم و موثر بوده است.
اینکه چرا و چگونه زندگی مردم به روایتهای خرد و کلان آدمها از زندگیشان تقلیل داده شده، توضیحی داده نمیشود. این موضوع بیش از آنکه یک بحث معرفت شناختی و روش شناختی باشد، ناشی از محوریت و غلبه دیدن و خواندن، به عنوان دو لنز اصلی ما برای مواجهه با جهان و فهم آن بوده است. مساله اصلی آنست که زندگی هیچگاه قابل تقلیل به حرفهای آدمها از زندگیشان نیست. آنچه ما در باب زندگی، یک رخداد خاص یا یک اتفاق جدی در زندگی میگوییم، یک روایت پسینی از زندگی است، روایتی که بعد از آن رخداد و برای موجهسازی آن و برای تعریف کردن برای دیگری شکل گرفته است. در حالیکه تجربه واقعی زندگی، فراتر از این روایت و عمیقتر از آنست.
به همین سبب روایت آدمها از فرهنگشان، به هیچ وجه نماینده کل زندگی آنها و عمق آن نیست، این روایتها تصویر سطحی از یک زندگی به محقق میدهند. زندگی واقعی در انبوهی از حسها، ایدهها، امیال، کنشها، خوشیها و ناخوشیها، پیدا و ناپیدا و ... شکل گرفته که نمیتوان همه آنها در قالب کلمات ارائه داد. به همین سبب مصاحبه، شیوه کاملی برای فهم این واقعیت عمیق آدمها نیست. تقلیل زندگی به مصاحبه، نه تنها به شناخت درست نخواهند رسید، بلکه باعث کژفهمی نیز خواهند شد.
آنچه که انسانشناسی در روش مردمنگاری به دنبال آنست، خروج از دایره تنگ و بسته "دیدن/ خواندن" به مثابه لنزهای اصلی فهم جهان و ابزار اصلی ارائه این فهم است. مساله اصلی در مردم نگاری زیستن زندگی مردم و همدم شدن با آنها بود، تا جایی که زندگی در شکل جاری و ساری آن تجربه شود. مردم نگار، در پس ایدئولوژی متن زدگی علوم اجتماعی، به دنبال آن است که تجربه عمیق زندگی مردم را بواسطه تجربه مشاهده مشارکتی و تجربه زیسته درک کند. زیرا عمق زندگی و ابعاد آن را از طریق تجربه میتوان فهمید. به تعبیر لوی استروس "فرآیند پیوند تحلیل عینی به تجربه زیسته شاید درستترین وظیفه انسانشناسی باشد. چیزی که آنرا از سایر علوم اجتماعی متمایز میکند... ما هرگز نمیتوانیم از نیل به معنا و کارکرد یک سازمان [اجتماعی] اطمینان حاصل کنیم، مگر اینکه خود قادر باشیم بروز و حدوث آن سازمان را در آگاهی فردی از نوزیست کنیم". (جکسون، ۱۳۹۶: ۶۱).
کتاب تجربهگرایی رادیکال از مایکل جکسون، انسانشناس، در همین راستا تالیف شده است. مترجم کتاب اصغر ایزدی جیران در راستای پروژه فکری و علمی خودش برای معرفی شکلهای انسانی و انسانگراتر پژوهش علمی، این کتاب را در امتداد کتابهای ترجمهای قبلیاش، با نثری روان منتشر کرده است. کتاب از یک مقدمه و چهارفصل ترجمه شده است. ایده اصلی کتاب دعوت برای فهم عمیق زندگی مردم بواسطه مشاهده مشارکتی در آن زندگی است. زندگی عمیقتر، چند حسیتر و سیال تر از آنست که قابل تقلیل به فرمولهای ریاضی و مشاهده صرف باشد. لذا این کتاب تلاش دارد تا با ترسیم رابطهای متقابل و برابر میان انسانشناس یا مردمنگار با مردم میدان نشان دهد که دانش انسانشناسی و مردم نگاری ریشه در تجربه عملی، شخصی و مشارکتی مردمنگار در میدان دارد. در این رویکرد، فهم ما از جهان اجتماعی دیگران از خلال تعاملات و تجاربمان در جهان روزمره پدید میآید.
تجربهگرایی رادیکال برآنست که فهم ما همواره از تعاملات و تجارب مان با دیگران در جهان روزمره پدید میآید. این نوع تجربهگرایی، رخدادهای هر روزه و فرایندی که آدمها برای معنادار ساختن زندگی و حتی تحمل آن طی میکنند، را محور قرار میدهد. از این منظر، دانش به مثابه شیوه بودن ـ با ـ دیگران است، نه صرفاً دیدن آنها یا شنیدن مصاحبههای آنها، این بودن مستلزم کار با همه پنج حس و تامل درونگرایانه و مشاهده برونگرایانه را میطلبد. از این منظر، مردمنگاری، دانش خودش را در جهان وجود روزمره قرار داده و جستجوی نقطه نظری فراتجربی را رها میکند. در این رویکرد جدید، جکسون برآنست که در انسانشناسی «علاقه من در دانشی است که میتواند سهمی در همزیستی بردبارانه در جهانی از تقسیمبندیهای مستحکم و تفاوتهای ریشه کن ناپذیر داشته باشد. برای این هدف، شخص باید بتواند هم برای خودش بیاندیشد و هم به روی اندیشه دیگران باز باشد و ظرفیتی برای خودتحلیلی و نقد اجتماعی داشته باشد» (ص ۱۱۴).
در این رویکرد، عمل و تجربه مردم نگارانه، همواره بیش از مشاهده کردن است. فهمیدن هرگز نمیتواند صرفا با دیدن بدست آید. بکله مستلزم تمام حسها به درجات متغیر و رابطه ای بدنی با اشیا و دیگران اطراف ماست. شرکت بدنی در حیات عملی هر روزه جامعهای دیگر، میتواند تکنیکی خلاق باشد که به شخص کمک میکند حس یک فعالیت را با استفاده از بدن خودش مثل استفاده دیگران به چنگ آورد، همانطور که خوردن همانند خوردن محلیها، کارکردن در جایی که محلیها کار میکنند، و همراه شدن با اولویت های محلی میتواند شخص را به درکی درست و عمیق و معتبر از زندگی جاری مردم برساند.
از این منظر اهمیت این کتاب در جامعه دانشگاهی و علوم اجتماعی ما بسیار کلیدی است. در شرایطی که دیدن مهمترین حس برای فهم جهان و متن تنها شکل معتبر داده و تحلیل است، این کتاب ما را میخواهد به فراسوی ایدئولوژیِ دیدن، روششناسی بصری (دیدن) و شنیداری (در قالب مصاحبه) و متنزدگی ببرد، تا شاید اندکی از جریان زیسته از تقلای هر روزه انسان برای زندگی و ساختن زندگیاش را بفهمیم. محتوای کتاب دنیایی متفاوت را ترسیم میکند. هرچند بهتر بود مترجم نمونههای بیشتری از این رویکرد جدید را ترجمه میکرد یا در معادلگذاری واژه اتنوگرافی از سنت رایج و معادل مردمنگاری استفاده میکرد، اما به هرحال این کتاب میتواند دریچه تازهای در روششناسی و روش تحقیق علوم اجتماعی ایران باشد، تا شان زندگی را به خودش بازگرداند.
کتاب «تجربهگرایی رادیکال: درباره کار و نوشتار اتنوگرافیک» نوشته مایکل جکسون، گردآوری و ترجمه اصغر ایزد جیران است که توسط انتشارات تیسا در سال ۱۳۹۶ و در ۱۸۵ صفحه منتشر شده است.
ایبنا
نظر شما